قـــلــبم را عــــــصب کـــــــــشــــــــي کرده ام...
ديگـر نه از ســـــــــردي نگـــــــــاهي.
مي لرزد...
...
...و نـه از گرمــــــــي آغوشــــــي
مــــــــي تپد..
******
آخر قصه ي ما را همان اول لو دادند!
همان جايي که گفتند: يکي بود، يکي نبود...
******
دلتنگي يعني:
روبروي يک دريا ايستاده باشي...خاطره يک خيابون خفه ت کنه